سَرِیه بِئْر مَعُونَه یا سَرِیه مُنْذِرِ بن عَمْرو ساعِدی - ماه صَفَرِ سال چهارم هجرت
عامِر بن مالِک بن جَعْفَر عامِری کِلابی مَلَقَّب به اَبو بَراء ومعروف به مُلاعِب الْاَسِنَّه ، در ملاقاتی ظاهراً دوستانه با رسول خدا(ص) ، هدایایی تقدیمِ ایشان نمود . آنحضرت به دلیلِ مشرک بودنِ وی از پذیرشِ هدایا امتناع ورزیده و او را به اسلام دعوت کردند .
اَبو بَراء با برخوردی مثبت که حکایت از نرمش در مواضعاش بود ، بدونِ اینکه اسلام آوَرَدْ درخواست کرد تا شُماری از اصحاب برای دعوتِمردم نَجْدْ به آئینِ حقّ و آشنایی با دستوراتِ الهی ، به آن سامان اعزام گردند .
رسول اعظم(ص) با بیانِ این که از مردم نَجْدْ بر جانِ آنان بیم دارم ،تمایلی به این کار نداشتند . اَبوبَراء آنحضرت را مُطمَئِن ساخته و با عرضِ اینکه آنان در پناهِ من خواهند بود ، رضایتِ پیامبر (ص) را جلب و سرانجام تعدادِ چهل نفر از مسلمانان ، تحتِ نظرِ مُنْذِر بن عَمْرو خَزْرَجی ساعِدی عازِم و در مَحَلّی به نامِ بِئْر مَعُونَه فرود آمدند .
بعضیاز همراهانِ مُنْذِر عبارت بودند از : حارِث بن صِمَّه، حَرام بن مِلْحان ،کَعْبْ بن زَید خَزْرَجی ، عَمْرو بن اُمَیه ضَمْری کِنانی ، عامِر بن فُهَیرَه ...
حَرام بن مِلْحان نامَه حضرت رسول(ص) را به عامِرِ بن طُفَیل : رئیسِ قَبیلَه بَنی عامِر ارائَه داد . عامِر بدون نِگَریستَن در نامَه و یا خواندنِ آن ، حَرام را به قتل رسانده و از قومِ بَنی عامِر برای کُشتنِ همراهانِ وی کمک خواست . مردانِ بَنی عامِر از اجرای خواسته رئیسِ قَبیلَه خود اِمتناع ورزیده و خِطاب به او گفتند : ما اَمانِ اَبو بَراء را نقض نمیکنیم . عامِر که نتوانسته بود از حمایتِ قومش طَرْفی ببندد ، با پشتیبانی قَبیلَه بَنی سُلَیمْ برگروهِ اعزامی حَمْلَه بُرده و اکثرِ قریبِ باتّفاقِ آنان را ،علیرغمِ دفاعی جانانه ، شهید کرده و این مأموریتِ آموزشی و تبلیغی ، ناخواسته به سَریه بِئْر مَعونَه مبدّل گشت .
کَعْب بن زَید خَزْرَجی که در میانِ کُشتهها افتاده بود ، توانست بامختصررمقی جانِ سالِم بِدَر بَرَد . وی بعداً در غَزْوَه خَنْدَقْبه شهادت رسید .
مشرکین درصَدَد بودند که مُنْذِر بن عَمْرو را بطورِ عَلَیحِدَّه امان دهند لکن وی با مُشاهَدَه جنازه حَرام بن مِلْحان ، پناهِ آنان را نپذیرفته و به نبرد پرداخت تا شهید گردید .
یکی از مشرکین به نامِ جَبّار بن سُلْمَی بن مالِک بن جَعْفَر می گوید :در یک لَحْظَه با قدرتِ تمام نیزهام را در میانِ دو کتفِ عامِر بن فُهَیرَهفرو بُردم بطوریکه از جلوی سینهاش بیرون آمد . عامِر در این حال گفت :به خدا قَسَم رستگار شدم . جَبّار میافزاید : با چشمانِ خود دیدم که پیکرِ عامِربعد از شهادت به آسمان رفت و این امر انگیزه مسلمان شدنم بود .
در پایان این سَریه ، هنگامیکه خبرِ شهدای بِئر مَعُونَه به پیامبر اسلام(ص) رسید آنحضرت بسیار متأثّر شدند و آثارِ ناراحتی و غم تا چهل روز در چهره مبارکشان هویدا بود . ایشان فرمودند : این حادثه گناه اَبوبَراء است و من جهتِ اعزامِ آنان از ابتدا بیمناک و نگران بودم .
عَمْرو بن اُمَیه ضَمْری کِنانی که در زمانِ کُشتارِ مسلمین ، شترها را به چَرابُرده بود ، پساز مراجعت اسیر شد . از آنجا که مادرِ عامِر بن طُفَیلْ نیت داشت بندهای را آزاد کند لکن موفّق به اَداءِ آن نشده بود فلِذا عامِر ، موی سَرِ عَمْرو را تراشیده و در عِوَضِ اَداءِ نَذْرِ مادرِ خود ، آزاد نمود . عامِر سپس رهسپارِ مدینه شد و در بینِ راه با دو نفر از بَنی عامِر که در خواب بودند مواجه و آنان را به خونخواهی قتلِعامِ دوستانش کُشت . وی در آن هنگام از عَهْد و پیمانی که میانِ بَنی عامِر و مسلمانان وجود داشت ، بیاطّلاع بود .
رحمت عالمیان(ص) از کُشته شدنِ آن دو نفر ناراحت شده و مقرّر فرمودند : جامه و سلاحِ مقتولین جهتِ عامِر بن طُفَیلْ بازگردانده شود و سَر بَهای آنان همانندِ مسلمانان و با کمکگرفتن از طایفَه بَنی نَضیر ، پرداختگردد . رجوع به غَزْوَه بَنی نَضیر
سَرِیه خالِد بن وَ لید بر سَرِ اُکَیدِر بن عَبْدالملک به دُومَه الْجَنْدَل
در زمانِ رسول اکرم (ص) ، حاکِمِ دَومَه الْجَنْدَل به نامِ اُکَیدِر بن عَبْدالمَلِکِ کِندی مسیحی مسیرِ حرکتِ مسافران و بازرگانانِ مدینه را نا امن ساخته بود .آنحضرت در ماه رجب سال نهم هجری ، هنگامِ بازگشت از غَزْوَه تَبوک ، خالِد بن وَلید را بر سَرِ اُکَیدِرفرستادند . خالِد ضِمنِ بدست آوردنِ غنائِمِ بسیار ،اُکَیدِر را اسیر و نزدِ پیامبر (ص) آوَرْد . اُکَیدِر از پذیرشِ اسلام امتناع ورزید لکن با سپردنِ تَعَهُّد ، اَماننامَه گرفته و خَراجگزارِ مسلمانان گردید . رجوع به غَزْوَه تَبوک
سَریه ذات السَّلاسِل - ماه جمادی الاخر سال هشتم هجری
ذات السَّلاسِل ، آبگاهی در مسیرِ مدینه به شاماست که پسازوادی القُرَی قرارگرفته و تا مدینه ده روز فاصله دارد .
در سالِ هشتم هجری ،گروهی از قَبیلَه قُضاعَه تصمیم گرفتند مسلمانان را موردِ دستبرد قرار دهند . پیامبر (ص) سیصد نفر از اَنصار و مهاجرین را تحتِ فرمانِ عَمْرِو بن عاص بسوی آنان گسیل داشتند . عَمْرو به آبگاهِ مذکور رسیده و با فراوانی نیروهای دشمن مواجه گردید لِذا رافِع بن مَـکیث جُهَنِی را جهت تقاضای نیروی کمکی نزدِ رسول خدا(ص) باز فرستاد .
آنحضرت اَبوعُبَیده جَرّ اح را در رأسِ دویست نفر رزمنده مسلمان باتّفاقِ اَبوبکر و عُمَر برای پشتیبانی آنان اعزام فرمودند :
هنگام برپائی نماز ، اَبوعُبَیدَه می خواست امامتِ نماز جماعتِ مسلمانان را عهدهدارگردد . عَمْرِو بن عاص قاطعانه با این اقدام مخالفت کرده وخِطاب به وی گفت : تو جُزْوِ نیروهای کمکی هستی و باید به من اقتدا کنی ! اَبو عُبَیدَه به تَبَعِ فرمایشِ پیامبر خاتم(ص) مبنی بر پرهیز از ایجادِ هرگونه اختلاف مابینِ او وعَمْرِو بن عاص ، بلافاصِلَه سخنِ خود را پس گرفته و بحث را خاتمه داد .
در این جنگ کارهای ناشایستی از عَمْرو بن عاص سَر زد و فیالمثل درحالِ جنابت ، به امامتِ نمازگزاران برمیخاست و همچُنین نسبت به زیردستان ، سختگیریهای نابجائی اِعمال میکرد ... . این سَرِیه با پیروزی سپاهیانِ اسلام و شکستِ مشرکین پایان یافت .
راجع به نحوه مغلوب شدنِ مشرکین ، دو دیدگاهِ متفاوت در تاریخوجود دارد .
عِدَّهای گفتهاند پساز رسیدنِ نیروهای کمکی ، موفقیتِ مسلمانان حاصل و بههمینعلّت سُورَه والعادیات نازل شده است . جمعی دیگر از علماء اَعَمّ از شیعه و سنّی همانندِ شیخ مفید ، علامه حلّی ، احمد بن حَنْبَل در مُسْنَد ، طبرسی در مجمع البیان و ... معتقدند پیروزی نهایی هنگامی حاصل گردید که حضرت محمّد(ص) بعلّتِ ناموفّقبودنِ نیروهای کمکی مِن جُملَه اَبوعُبَیدَه ، اَبوبکر و عُمَر ، ناچار ، علی(ع) را بهکمکِ آنان فرستادند و ایشان سرانجام دشمن را مغلوب کرده و نزولِ سُورَه وَالعادیات در تأییدِ دلاورمردیهای آن امامِ هُمام(ع) و همراهانش بوده و رسول اکرم (ص) نیز در همین راستا ، هنگام بازگشتِ امام علی(ع) به مدینه ، از ایشان استقبال فرمودند .
1) وَالْعَادِیاتِ ضَبْحاً- فَالْمُورِیاتِ قَدْحا- فَالْمُغِیراتِ صُبْحاً- فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً - ...
قَسَم به اسبانِ دونده نفس زننده و قَسَم به افروزندگان جِرِقَّه آتش در برخوردسُم هایشان با سنگ و سوگند به هجوم آورانِ سپیده دم که گرد و غبار به هر سو پراکندند و (ناگهان) در میان دشمن ظاهر شدند ،که انسان در برابر نعمتهای پروردگارش بسیار ناسپاس و بخیل بوده و خودش بر این ناسپاسی گواه است ، و او (انسان) علاقه شدید به مال دارد ،آیا نمیداند وقتی که آنچه در گورها قرار دارد برانگیخته شوند ! ؟ و آنچه در سینهها هست آشکار گردد ! ؟در آن روز پروردگارشان به ایشان آگاه است .
سَرِیه رَجیع
رَجیع آبگاهی است که در نزدیکی مکّه بسوی عُسْفان قرار دارد . پساز غَزْوَه اُحُد ، برابر تقاضای قبایلِ عَضَلْ و قارَه ، گروهی تحتِ سرپرستیمَرْثَد بن اَبی مَرْثَد غَنَوی ، جهتِ آموزشِ احکامِ اسلامی عازِمِ مِنْطَقَه رَجیع شدند . اعضاءِ مذکور پساز فرود آمدن در مَحَلّ ، با پیمانشکنی و توطِئَه قبایلِ مذکور مواجه گردیدند . مردانِ عَضَلْ و قارَه قصد داشتند مَرْثَد و یارانش را دستگیر و تحویلِ سرانِ قُرَیشْ دهند لکن بعلّتِ پایمردی و مقاومتِ شدیدِ هیئَتِ اعزامی ، مبارزهای سخت بینِ آنان و مردانِ دو قَبیلَه مذکور رَقَم خورد .
تعدادِ نفراتِ اصحابِ رَجیع را بینِ شش تا ده نفر ذکر کردهاند که اسامی مشهورترینِ آنان عبارتست از :
1- مَرْثَد بن اَبی مَرْثَد غَنَوی – ایشان رئیسِ سَریه بود که در همانجا شمشیر کشیده و طَی نبردی جانانه شهید شد . رجوع به مَرْثَد بن اَبی مَرْثَد
2-خالد بن بُکَیر لَیثی –وی تن به اسارت نداده و در جنگ و جِدال با آنان شربتِ شهادت نوشید .
3- عاصِم بن ثابت بن اَبی الاَقْلَح اَوسی - او یکی از اَفرادِ موردِ توجّه مردانِ عَضَلْ و قارَه بود که در چالِشی جدّی با آنان به فیضِ شهادت نائِل گردید . عِدَّهای از طایفَه هُذَیل در این فاجِعَه به کمکِ قبایلِ عَضَلْ و قارَه آمده و میخواستند سَرِ عاصِمْ را از بدنش جدا ساخته و تحویلِ سُلافَه بنت سَعْد بن شُهَید دهند تا وی برابرِ نَذْرَش به خونخواهی قتلِ دو پسرِ خود :مُسافِع بن طَلْحَه و جُلاس بن طَلْحَه که در جنگ بَدْرْ با شمشیرِ عاصِم کُشته شده بودند ، در کاسه سَرِ او شراب بنوشد . رجوع به عاصِم بن ثابِت
4- خُبَیب بن عَدِی بن جَحْجَبَی بن کُلْفَه - ایشان را اسیرکرده و در مکّه به عُقْبَه بن حارِث بن عامِر بن نَوفَل فروختند . عُقْبَه به تلافی خونِ پدرش که در غَزْوَه بَدْرْ کُشته شده بود ، او را حلقآویز ساخت .خُبَیب قبل از مرگ گفت : خدایا ! من اینجا جُز چهره دشمن ،کسی را نمیبینم . تو سلامِ مرا به پیامبر ت(ص) برسان ! رجوع به خُبَیب بن عَدِی
5- زَید بن دَثِنَّه بن مُعاویه خَزْرَجی -قبایلِ یاد شده زَیدْ را با دریافتِ پنجاه شتر به صَفْوان بن اُمَیه فروختند . صَفْوان به تقاصِّ پدرش : اُمَیه بن خَلَف ، که در غَزْوَه بَدْرْ کُشته شده بود ، زَیدْ را توسّطِ غلامِ خود : نِسطاسبه تَنْعیم فرستاده و در آنجا به دار آویخت . رجوع به زَید بن دَثِنَّه
6- عَبْدالله بن طارِق بَلَوی - عَبْدالله ابتدا تن به اسارت داد امّا درظَهْراناز کرده خود پشیمان شده و مبارزهای جِدّی با آنان را آغاز میکند . وی سرانجام با سنگبارانِ دشمن شهیدو همانجا به خاک سپرده شد . رجوع به عَبْدالله بن طارِق
7- مُعَتِّب بن عُبَید - مُعَتِّب نیز همانندِ دوستانش مَرْثَد ، خالِد ، عاصِم و عَبْدالله با دشمنانِ اسلام به مبارزه پرداخته و شهید گردید .
سَرِیه زَید بن حارِثَه به وادی القُرَی بر سَرِ اُمِّ قِرْفَه - ماه رَمَضان و یا ماه رَجَبِ سال ششم هجری
برابرِ اخبارِ واصله به رسول خدا(ص) ، عِدَّهای از قَبیلَه بَنی فَزارَه در وادی القُرَی ، جهتِ توطئه علیه مسلمانان تجمّع کرده بودند .پیامبر اکرم(ص)زَیدْ را در رأسِ سَرِیه برای سرکوبِ آنان اعزام فرمودند .
در این مأموریت ، تعدادی از همراهانِ زَید شهید شدند و خودِ وی نیز در میانِ کُشتهها افتاده بود که به دور از چشمِ دشمن ، با بدنی نیمهجان موفّق به فرار گردید .او پساز حضور در مدینه ، گزارشِ ماوَقَعْ را برای نبی اکرم(ص) بازگوکرد . بنا به روایتِ دیگری ، زَید با کالاهایی از اصحاب عازِمِ شام میشود که در نزدیکی وادی القُرَی ، دستهای از قَبیلَه بَنی فَزارَه بر ایشان تاخته و ضِمنِ ضَرْب و شَتْمِ شدیدِ وی و همراهانش ، مالالتجاره کاروان را نیز به غارت بُرده لکن زَیدْ در فرصتِ مناسباز چنگِ آنان میگریزد .
عَلَیاَی حال ، پساز آنکه زَیدْ از این سَرِیه و یا تهاجم به کاروانِ تجاریاش جانِ سالِم بِدَر بُرْد ، سوگند یاد میکند که شستشو نکرده و روغن نمالد تا بر سَرِ بَنی فَزارَه فرود آمده و با آنان بجنگد .
زَید پساز التیامِ زخمهایش ، طِبقِ دستورِ رسول خاتم(ص) مجدَّداً به وادی القُرَی عزیمت و بَنیفَزارَه را موردِ هجوم قرار میدهد . او در این سَرِیه تعدادیازسرانِ بَنی فَزارَهشامِلِ : قَیس بن مُسَحِّر یعْمُری، مَسْعَدَه بن حَکَمَه بن مالِک بن حُذَیفَه بن بَدْرْ و دو پسرش به نامهای نُعْمان و عُبَیدالله را از پا در میآوَرَد . وی سپس همسرِ مالِک بنِ حُذَیفَه : فاطِمَه بنت رَبیعَه بن بَدْر فَزاری و مُلقَّب به اُمِّ قِرْفَه که پیرزنی فرتوت بود را باتّفاقِ دخترش و عَبْدالله بن مَسْعَدَه اسیر میکند .
اُمِّ قِرْفَه قبلاً چهل مرد از نسلِ خود را برای کُشتنِ رسول اکرم (ص)به مدینه فرستاده بود . زَید بن حارثه دستورِ قتلِ اُمِّ قِرْفَه را به قَیس بن مُسَحِّر ابلاغ مینماید . قَیسْ جهتِ کُشتنِ اُمِّ قِرْفَه ، هریک از پاهای وی رابه شتری میبندد و سپس آن دو شتر را در جهتِ مخالفِ یکدیگر حرکت داده و به اینترتیب اُمِّ قِرْفَه از وسط دو شِقَّه میگردد .دخترِ اُمِّ قِرْفَه و عَبْدالله بن مَسْعَدَه نیز به مدینه انتقال داده میشوند .
به دستورِ پیامبر (ص) ، دخترِ اُمِّ قِرْفَه به دائیاش : حَزْن بن اَبی وَهْب بن عائِذ بن عِمْران بن مَخْزوم بخشیده میشود . این دختر ، مادرِ عَبْدالرَّحْمَن بن حَزْن میباشد .
زَیدْ پساز بازگشت به مدینه ، عازِمِ منزلِ حضرت محمّد(ص) میگردد .آن جناب زَیدْ را در آغوش گرفته و پساز نوازشِ وی ، گزارشِ سَرِیه رااِستماع میفرمایند .
سَرِیه عَبْدالله بن اُنَیس اَ نْصاریرجوع بهعَبْدالله بن اُنَیس جُهَنِی قُضاعِی اَ نْصارِی
سَرِیه عَبْدالله بن جَحْشْ رجوع بهعَبْدالله بن جَحْشْ بن رِئاب بن یعْمُر اَسَدی
سَرِیه علی بن اَبیطالب (ع) بسوی بُتخانَه فَلْسْ
رسول خدا(ص) مُقارِنِ ماهِ رَبیعالآخر سال نهم هجری ، علی(ع) را در رأسِ یکصد و پنجاه مردِ اَنصاری منصوب و سپس با سپردنِ رَأیتی به سَهْل بن حُنَیف و لِوائی به جَبّار بن صَخْر سَلَمِی ، جهتِ انهدامِ بُت فَلْسْ اعزام فرمودند . این بُت متعلِّق به فرزندانِحاتِم طائی و در عبادتگاهِ قَبیلَه طَییءْ مُسْتَقَرّ بود . باتوجّه به اینکه احتمالِ مقاومتِ سرسختانه طرفدارانِ بُتِ مذکور از بُتخانَه وجود داشت لِذا امام الموحّدین علی(ع) بامدادان مَحَلّه خاندانِ حاتِمِ طائی را موردِ هجوم قرار دادند و ضِمنِ انهدامِ بُت و مَعْبَدِ مذکور ، غنائِم فراوانی بدست آورده و عِدَّهای را اسیرکردند .
سَفّانَه دخترِ حاتِم طائی نیز جُزْوِ اُسَراء بود و لکن برادرش عَدِی بن حاتِم به شام گریخت .
در مخزنِ بُتخانَه فَلْسْ سه شمشیر به نامهای رَسُوب ، مِخْذَم و یمانیو سه زره وجود داشت .
مولای متّقیان حضرت علی(ع) ابتدا شمشیرها را برای رسول اکرم (ص)کنار گذاشته و سپس با اعزام خانواده حاتِـم به مدینه و تخمیسِ مابَقی غَنائِم و اُسرای موجود ، آنها را بینِ اعضاءِ سَریه تقسیم کردند .
سَفّانَه پس از انتقال به مدینه ، در بَیتِ رَمْلَه بنت حارِث منزل داده شد . دخترِ حاتِم هنگامیکه نبی مکرّم اسلام(ص) را درحالِ عبوراز آنجا دید اظهار داشت : ای پیامبر (ص) ! پدرم مُرد ، آنکه مراسرپرستی میکرد ناپدید شد ، پس بر من منّت گُذار ! خدا بر تومنَِّت نِهَد !
آنحضرت پرسیدند : سرپرستِ تو کیست ؟ وی پاسخ داد : عَدِی بن حاتِم
ایشان فرمودند : همان که از خدا و رسولش(ص)گریخت !؟
دخترِ حاتِم سه روز بدین مِنوال تقاضای خود را تکرار نمود و چون پاسخی دریافت نکرد ، ناامید شد . نبی مکرّم اسلام(ص)روز چهارم از همان مسیر درحال عبور بودند و علی(ع) تلویحاً از سَفّانَه که امیدی به آزادی نداشت خواست تا حاجتِ خود را یک بارِ دیگر مطرح کند !
وی تقاضایش را برای چندمینبار بازگوکرد . حضرت محمّد(ص)ضِمنِ اِعطاءِ هدیهای ، او را همراه با افرادی موردِ اطمینان ، نزدِ برادرش به شام فرستادند .
سَفّانَه که تحتِ تأثیرِ اخلاقِ حضرت رسول ختمی مَرْتَبَتrقرارگرفته بود ، برادرش : عَدِی بن حاتِم را متقاعد ساخت تا به مدینه رفتهو اسلام آوَرَد .
سَریه علیبناَبیطالب(ع) بسوی بُتها در حوالی طائِف رجوع به اَبوالعاص بن رَبیع بن عَبْدالعُزَّی
سَرِیه عُمَیر بن عَدِی رجوع به عَصْماء بِنْت مَرْوان
سَرِیه غالِب بن عَبْدالله کَلْبی لَیثی به کَدید - ماه صَفَرِ سال هشتم هجری
جُنْدَب بن مَـکیث جُهَنِی نقل نموده است که غالِب بن عَبْدالله کَلْبی ،برای فرود آمدن بر سَر بَنی مُلَوَّح ، در رأسِ سَرِیهای عازِمِ کَدیدگشت . جُنْدَب افزود : من نیز یکی از افرادِ سَریه بودم و در آغازِ حرکتبه قُدَید رسیده و با اِبن بَرْصاء لَیثی : حارِث بن مالِک که در حال عبور بود مواجه شده و او را دستگیرکردیم .
اِبن بَرْصاء در موردِ عزمِ خود گفت : جهتِ اسلامآوردن بیرون آمدهام تا نزدِ پیامبر خدا(ص) بروم . جُنْدَب ادامه می دهد :
به او گفتیم : اگر مسلمان باشی ، از یک شب بازداشت بودن نزدِ ما زیانی نخواهی دید لکن در صورتِ مُشرِک بودن ، ما احتیاطِ لازم رابجا آوردهایم و لذا در مکانی مناسب ، دست و پای وی را بستیم و با گُماردنِ یک نفر نگهبان بر سرش ، طَی مسیر نمودیم . مردانِ سَریه مُقارِنِ غروبِ آفتاب به کَدید رسیده و در مَحَلِّ موردِ نَظَر مستقرّ شدند . جُنْدَب می گوید :
از آنجا که به عنوانِ دیدهبان انتخاب شده بودم ، پُشتِ تَپـَّهای مُشْرِف به دشمن پناه گرفتم . مردی از خیمهاش بیرون آمده و با مشاهده سیاهی ناشی از حضورِ من ، تیری بسویم رها ساخت تا اطمینان حاصل نماید که کسی روی این ارتفاع هست یا خیر ؟ تیر بر پهلویم نشست . آن را به آرامی درآورده امّا از جای خود تکان نخوردم . مرد مشرک مجدّداً تیری به طرفم پرتاب نمود که بر شانهام نشست . آن را نیز بیرونکشیده و در همان مَحَلّ ، بدونِ حرکت ماندم و لِذا چون وی هیچ عکسالعملی از حضورم بر فَرازِ تَپـَّه ندید ، با این تصوّر که موجود زِندهای در اینجا نیست ،آسوده خاطر واردِ خیمه اش شد . ما نیز تا سحرگاهان صبرکردیم و سپس بر آنان هجوم بُرده و ضِمنِ کُشتنِ عِدَّهای از مردانشان ، چهارپایانِ زیادی را به غنیمت گرفتیم . پس از خاتمه نبردو هنگامِ بازگشت به مدینه ، در ادامَه مسیرِ اِبن بَرْصاء را نیز با خود بُردیم .
سَریه کُرْز بن جابِر فِهْری
ناحیه جَمّاء واقع در پنج کیلومتری مدینه بسوی قُباء ، مَحَلِّ نگهداری شترانِ مادَه و شیردِه رسول خدا(ص) بود . در سال ششم هجری ، هشت نفر از مردم عُرَینه و متعلِّق به قَبیلَه بُجَیلَه در مدینه حاضر و اسلام آوردند لکن به دلیلِ کسالت و ضعفِ جسمانی ، برابرِ دستورِ آنحضرت عازِمِ جَمّاء شدند تا با استفاده از شیرِ شترانِ یاد شده ، دورانِ ضعف و نقاهتِ خود را سپری کنند .
مردانِ یاد شده پساز بهبودی ، یسار : غلامِ پیامبر (ص) را که مسئولِ شتران بود دستگیر نموده و دست و پای او را بطورِ معکوس قطع و ضِمنِبُریدنِ زبانِ وی و فروکردنِ خار در چشمانش ، از پا درآورده و سپسبا سرقتِ پانزده شتر متواری شدند . کُرْز طِبقِ دستورِ پیامبر اکرم(ص)با بیست سوار در تعقیبِ آنان شتافت و افرادِ مذکور را پساز دستگیری و اسارت به مدینه بازگردانید . آنحضرت حُکمِ قِصاص در موردِ آنان را تحتِ همان شرایطی که یسار به قتل رسیده بود ، صادر فرمودند .روایت کرده اند که آیات 33 و 34 سُورَه مائِدَه دراینباره نازل شده است .
33) اِنَّما جَزَاؤُ الَّذِینَ یحارِبُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یسْعَونَ فِی الاَرْضِ فَسَاداً ...
همانا کیفر آنان که با خدا و پیغمبرش به جنگ بر میخیزند و اقدام به فساد در روی زمین می کنند این است که کُشته و یا به دار آویخته شوند و یا اینکه (باتوجّه به فساد صورت گرفته، قسمتی از) دست و پای آنان به عکس یکدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند .
این رسوائی آنان در دنیا است و در آخرت نیز مجازات بزرگی دارند .
34) مگر اینکه پیش از دست یافتن شما بر آنان ، توبه کنند . پس بدانید که خداوند آمرزنده و مهربان است .
نقل است که پیامبر (ص) پس از نزولِ این آیات هیچ چشمی را به عنوانِ مجازات کور نکردند . در مغازی واقِدی آمده است که آنحضرت با دریافتِ فرمانِ مذکور ، هر نوع مُثْلَه نمودن را بطورِکُلّی نهی فرمودند .
سَرِیه مُحَمَّد بن مَسْلَمَهرجوع به مُحَمَّد بن مَسْلَمَه بن خالِد بن مُجْدَعَه اَوسی
سَرِیه مُنْذِرِ بن عَمْرو ساعِدی رجوع بهسَرِیه بِئْر مَعُونَه
سَریه مُؤتَه - ماه جمادی الاول سال هشتم هجری
مُؤتَه مَحَلّی در شرقِ دمشق بوده که هم اینک بخشی از خاکِ اردن را تشکیل میدهد .
حارِث بن عُمَیرْ اَزْدی همراه با نامهای از جانبِ رسول خدا(ص) ،جهتِ دعوتِ پادشاهِ بُصْرَی به اسلام رهسپار شام گردید .
یکی از امیرانِ قَیصَرِ روم به نامِ شُرَحْبیل بن عَمْرو غَسّانی که در سرزمینِ مُؤتَه مستقرّ بود ، راه را بر حارِث سدّ نموده و پساز کسبِ اطّلاع و آشنایی با مأموریتِ وی ، دستورِ قتلِ او را با دست و پای بسته صادر کرد . از سُفَرای اعزامی پیامبر خدا(ص) بسوی پادشاهان و سرانِ کشورها ،فقط حارِث با چُنین توطئهای مواجه و شهید گردیده است .
رسول اکرم (ص) از این واقعه بسیار ناراحت شده و سَریه مُؤتَه را در دستورِ کارِ مسلمانان قرار دادند .
آنحضرت در این مأموریت ، زَید بن حارِثَه ، جَعْفَر بن اَبی طالب و عَبْدالله بن رَواحَه را تعیین فرمودند که به ترتیب امیرِ سَرِیه بوده و با شهادت هر یک ، نفرِ بعدی پرچم را در دست گیرد . ایشان همچُنین مقرّر کردندکه اگر هَمَه فرماندهانِ مذکور شهید شدند ، مسلمانان از بینِ خود یک نفر را به عنوانِ فرمانده سَریه انتخاب نمایند .
در این نبرد ، سپاهِ اسلام بعلّتِ گرمای سخت و طاقتفرسا ، طولِ مسافت و امکاناتِ کم و ناچیز ، جَیش العُسْرَه نام گرفت .
برای انجامِ این سَریه ، سه هزار نفر از رزمندگانِ اسلام آماده شده و در مَحَلّی به نامِ جُرْفْ تجمّع کردند .
رسول خاتم(ص) با حضور در جمعِ آنان فرمودند : تا جایی که حارِث شهید شده پیش روید و مردمِ آنجا را به اسلام دعوت نمائید و اگر امتناع ورزیدند با آنان جنگ کنید !
عَبْدالله از شُعَرای صَحابَه بود که با سُرُودنِ اَشعاری درباره آرزوی شهادت ، طَی مسیر میکرد .
مردانِ سَریه چندین روز پساز پیمودنِ مسیرِ حرکتِ خود ، به ناحیه مَعان در سرزمینِ شام رسیده و با حدودِ دویست هزار نفر از جنگآورانِ رومی مواجه شدند .
آنان دو روز در مَعان توقّف نموده تا تصمیم بگیرند که آیا حضرت محمّد(ص)را از کَثْرَتِ نیروهای رومی باخبر ساخته و کسبِ تکلیف نمایند و یا اینکهعلیرغم انبوهِ لشکریانِ دشمن ، با آنان به مبارزه برخیزند .
شرایطِ پیش آمده موجب شد که عَبْدالله اَشعاری در مَدْحِ شهادت سُرُودَه و با بیانِ قُبْحِ توقّف جهتِ کسبِ تکلیف از پیامبر اکرم(ص) ، نیروهای اسلام را به جنگ تشجیع کرد و متعاقبِ آن ، همه نیروها با عَبْدالله همنَوا شدند .
زَید بن حارِثَه اوّلین فرمانده سَریه بود که نبردی شجاعانه را با صَلابـَتِ تمام شروع و به فیضِ شهادت نائل گردید .
پساز وی جَعْفَر بن اَبیطالب(ع) پرچم را بدست گرفته و ضِمنِ رَجَزخوانی ، جنگِ جوانمردانهای را آغاز نمود . او در شوقِ وصال به رِضوانِ الهی بیش از نَوَد زخم برداشت . نیروهای رومی دستِ راستِ جعفر را با ضَربَه شمشیر قطع کردند . ایشان پرچم را در دستِ چپ گرفته و به مبارزه ادامه می داد که یکی از شمشیرزنانِ رومی ، دستِ چپ او را نیز از بدنش جدا نمود .جَعْفَر پرچم رابینِ دو بازو نگهداشته و کماکان مردانِ سریه را فرماندهی می کرد .
اِبن اَبیطالب درحالیکه بیش از سی و سه بهار از عُمْرش سپری نشده بود ، سرانجام با فرود آمدنِ شمشیرِ برق آسای یکی دیگر از متخاصِمانِ رومی بر پیکرِ مجروحش ، دو نیم شد .
عَبْدالله بن رَواحَه پس از جَعْفَر(ع) پرچم را در دست گرفت و به مبارزه ادامه داده تا شهید شد .
عَبْدالله قبل از شهادت ، برای مدّتی کوتاه ، تردیدی راجع بههدف از جنگ در ذهنش بوجود آمد لکن بلافاصِلَه با سُرُودنِ چند بیت شعر ، خود را ملامت کرد و پیروی از زَیدْ و جَعْفَر را موجبِ سعادتِ خویش دانسته و بر شهادت مصمّم گردید .
نقل شده است که پسرعموی عَبْدالله ، لحظاتی پیش از شهادتِ وی ، پارهای گوشت برای او آوَرْدْ وگفت : عَبْدالله ! با خوردنِ این گوشت بر نیرومندی خود بیفزای ! عَبْدالله لقمهای گرفته به دهان بُرْد و درهمان لحظه ، صدای زدوخوردی از گوشه میدانِ نبرد شنیده شد .ایشان بلافاصِلَه خود را مخاطب قرار داده و گفت :
عَبْدالله ! هنوز در پی دنیایی !؟ و سپس گوشت را از دهانبیرون انداخته و با شمشیر به صفوفِ رومیان یورش بُرده ودر مبارزهای جِدّی ، سرانجام جان به جانآفرین تسلیم نمود .
خالِد بن وَ لید پساز شهادت عَبْدالله ، به عنوانِ فرمانده نیروهای اسلام در این سَرِیه انتخاب گردید . وی با ملاحظه استعداد و توانایینیروهای دشمن و بالا رفتنِ آمار شهداء و مجروحینِ خودی ،دستور عقب نشینی رزمندگان اسلام را صادر کرد .
هنگامِ بازگشتِ سپاهِ اسلام به مدینه ، هرچند که آنان توسّطِپیغمبر خدا(ص) و عِدَّهای از مردم موردِ استقبال قرار گرفتند ، مَعَالوصف جمعی دیگر ، بر روی خالِد و همراهانش خاک پاشیده و گفتند :
شما از جهاد در راهِ خدا روی گردانده و برگشتید .
در این جنگ مالِک بن زافِلَه فرمانده رومیان بدستِ قُطْبَه بن قَتادَه عُذْری کُشته شد .
رسول خاتم(ص) در روزِ شهادتِ جَعْفَر به منزلِ ایشان رفته و فرزندانِ وی را که عَبْدالله ، عَون و محمّد نام داشتند موردِ تفقُّد قرار داده و به این ترتیب همسرِ جَعْفَر : اَسْماء بنت عُمَیسْ از شهادتِ شوهرش مُطَّلِع گردید . آنحضرت ضِمنِ تسلیت و دلداری دادن به اَسْماء و سایرِ بازماندگانِ جعفر ، فرزندِ گرامی خود : فاطِمَه زَهْراء سلام الله علیها را مخاطَب قرار داده و فرمودند :
برای خانواده جَعْفَر غذا تهیه کن ! آنان گرفتارند . فاطِمَه سلام الله علیها سه روز برای همسر و فرزندانِ جَعْفَر خوراک تهیه میکرد و این عمل ازآنپس در میانِ بَنی هاشِم به عنوانِ یک سنّتِ حسنه ، مرسوم گردید .
آرامگاهِ فرماندهانِ شهیدِ این سَرِیه شامِلِ زَید بن حارِثَه ، جَعْفَر بن اَبیطالب و عَبْدالله بن رَواحَه هماینک در مُؤتَه قرار دارد و جهتِ هریک از آنان ، ساختمانِ مستقلّ و مجزّائی بِنا کردهاند .
منبع: سیمای صدر اسلام، علی شهبازی، 1392، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران
- مُلاعِب الْاَسِنَّة : کسی که در کاربُردِ نَیْزَه و یا مشقِ با آن مهارت دارد .
1- مغازی واقدی ، ج 1، ص 346.
2- تعداد هفتاد نفر نیز ذکر شده است .
1- مغازی واقدی ، ج 1، ص 346 الی 349.
1- طبقات ، ج 2 ، ص 129 ، مُتَرْجَم .
2- سیرَةِ نَبَویَّة ، ج 2 ، ص 7-366 ، مُتَرْجَم – مغازی واقدی ، ج 2 ، ص 771.
3- تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص440- 439 ، مُتَرْجَم – مغازی واقدی ، ج2 ، ص771– 770.
4- ارشاد ، ج 1 ، ص 102 الی 106 و ص 147 الی 150 ، مُتَرْجَم .
5- حَیَوة القُلُوب ، کتاب دوّم ، ص 664 – مغازی واقدی ، ج 1 ، ص 359 الی 361.
6- تاریخ پیامبر اسلام ، ص 283 الی 285– مغازی واقدی ، ج 1 ، ص 5 - 354.
7- تاریخ یعقوبی ، ج 1 ، ص 434 ، مُتَرْجَم - طبقات الکبری ، ج 2 ، ص 89 - 88 ، مُتَرْجَم – مغازی واقدی ، ج 1 ، ص 564 و 565 ، ذکری از کشتن اُمّ قِرْفَة ندارد - سیرَةِ نَبَویَّة ، ج 2 ، ص 362 ، مُتَرْجَم ، نحوة کشتن اُمِّ قِرْفَة را شرح نداده است.
8- فَلْسْ ، به ضَمّ و کَسْرِ فاء نیز آمده است.
9- مغازی واقدی ، ج 2 ، ص 5- 984 و ص 988.
10- رَسُوب : گذرکننده از هر مانع .
11- مِخْذَم : بسیار بُرّ ان .
12- طبقات الکبری ، ج 1 ، ص 458 ، مُتَرْجَم .
13- مغازی واقدی ، ج2 ، ص 988.
14- همان ، ج 2 ، ص 989– سیرَةِ نَبَویَّة ، ج 2 ، ص 5-332 ، مُتَرْجَم .
15- تاریخ پیامبر اسلام ، ص 509- 508.
16- طبقات ، ج2 ، ص3 – 122 ، مُتَرْجَم –مغازی واقدی ، ج 2 ، ص 752–750 .
17- تاریخ پیامبر اسلام ، ص 370 - سیرَةِ نبویَّة ، ج2 ، ص 381 ، مُتَرْجَم - مغازی واقدی ، ج1 ، ص568 الی 571 - در طبقات ، ج 2 ، ص 91 ، مُتَرْجَم ، آمده است که افراد قَبیلَةِ مذکور ، بعد از بهبودی ، جهت نگهداری شتران به جَمّاء رفتند و پس از سرقت شترها ، یَسار : غلام پیامبر را که در صَدَدِ تعقیب و برخورد با آنان بود دستگیر کرده و به طرز فجیعی کُشتند .
18- مغازی واقدی ، ج 1 ، ص 570 .
19- بُصْرَی : شهری در نود و پنج کیلومتری جنوب شرقی دمشق .
20- تاریخ یعقوبی ، ج1 ، ص426 ، مُتَرْجَم - مغازی واقدی ، ج2 ، ص755 و 756 - تاریخ طَبَری ، ج2 ، ص323 - 318 .
21- مغازی واقدی ، ج2 ، ص763 الی 765–طبقات الکبری ، ج2 ، ص 127 ، مُتَرْجَم – سیرَةِ نَبَویَّة ، ج2، ص 229 الی 234 ، مُتَرْجَم .
22- تاریخ یعقوبی ، ج 1 - ص 8-427 ، مُتَرْجَم –مغازی واقدی ، ج2 ، ص766.