ادبِ نادارى
الكافي :رُوِيَ عَن لُقمانَ أنَّهُ قالَ لاِبنِهِ : يا بُنَيَّ ، ذُقتُ الصَّبِرَ ، وأكلَتُ لِحاءَ الشَّجَرِ فَلَم أجِد شَيئاً هُوَ أمَرُّ مِنَ الفَقرِ ، فَإِن بُليتَ بِهِ يَوماً فَلا تُظهِرِ النّاسَ عَلَيهِ فَيَستَهينوكَ ولا يَنفَعوكَ بِشَيءٍ ، اِرجِع إلَى الَّذِي ابتَلاكَ بِهِ فَهُوَ أقدَرُ عَلى فَرَجِكَ ، وسَلهُ ، مَن ذَا الَّذي سَأَلَهُ فَلَم يُعطِهِ ، أو وَثِقَ بِهِ فَلَم يُنجِهِ!
الكافى :از لقمان ، روايت شده كه به پسرش گفت: «پسرم! شيره درخت صبر را چشيدم و پوست درخت را هم خوردم ؛ ولى چيزى كه از نادارى تلخ تر باشد ، نيافتم. پس اگر روزى به نادارى مبتلا شدى، آن را براى مردم ، آشكار نكن ؛ چون تو را خوار مى شمارند و هيچ فايده اى به تو نمى رسانند باز گرد به سوى كسى كه تو را به فقر مبتلا كرد و او بر گشايش كار تو تواناتر است، و از او حاجت بخواه. كيست كه از او درخواست كند و او عطايش ندهد يا به او اعتماد كند و او نجاتش ندهد».
الكافي : ج 4 ص 22 ح 8 ، وسائل الشيعة : ج 9 ص 445 ح 12452 .