ادب معاشرت با پادشاه
نثر الدر :دَخَلَ كَعبٌ عَلى عُمَرَ فَأَدناهُ وأمَرَهُ بِالجُلوسِ إلى جَنبِهِ فَتَنَحّى كَعبٌ قَليلاً ، فَقالَ لَهُ عُمَرُ : وما مَنَعَكَ مِنَ الجُلوسِ إلى جَنبي ؟فَقالَ : لِأَنّي وَجَدتُ في حِكمَةِ لُقمانَ مِمّا أوصى بِهِ ابنَهُ قالَ : يا بُنَيَّ ، إذا قَعَدتَ لِذي سُلطانٍ فَليَكُن بَينَكَ وبَينَهُ مَقعَدُ رَجُلٍ ، فَلَعَلَّهُ أن يَأتِيَهُ مَن هُوَ آثَرُ عِندَهُ مِنكَ فَيُريدَ أن تَتَنَحّى لَهُ عَن مَجلِسِكَ فَيَكونُ ذلِكَ نَقصا عَلَيكَ وشَينا .
نثر الدُّر :كعب بر عمر وارد شد و نزدش رفت. عمر ، دستور داد كه در كنارش بنشيند؛ ولى كعب ، اندكى دورتر نشست . عمر گفت : چه چيزْ تو را از نشستن در كنار من، باز داشت ؟گفت : آنچه من در حكمت لقمان ديدم؛ آن جا كه به پسرش سفارش كرده و گفته است : «اى پسرم ! هر گاه پيش قدرتمندى نشستى ، بايد بين تو و او ، به اندازه جاى نشستن يك نفر فاصله باشد ؛ چرا كه شايد كسى وارد شود كه نزد او، برتر از تو باشد و او بخواهد تو را از جايى كه نشسته اى ، دور كند و اين ، براى تو نقص و خوارى است » .
نثر الدر : ج 7 ص 38 .