نخستين حكمتى كه از لقمان آشكار شد
الدر المنثور عن عكرمة :سَكِرَ مَولاهُ فَخاطَرَ قَوماً عَلى أن يَشرَبَ ماءَ بُحَيرَةَ ، فَلَمّا أفاقَ عَرَفَ ما وَقَعَ مِنهُ ، فَدَعا لُقمانَ فَقالَ : لِمِثلِ هذا كُنتُ أخبَؤُكَ .فَقالَ : اِجمَعهُم ، فَلَمَّا اجتَمَعوا قالَ : عَلى أيِّ شَيءٍ خاطَرتُموهُ ؟ قالوا : عَلى أن يَشرَبَ ماءَ هذِهِ البُحَيرَةِ . قالَ : فَإِنَّ لَها مَوادَّ ، فَاحبِسوا مَوادَّها عَنها . قالوا : كَيفَ نَستَطيعُ أن نَحبِسَ مَوادَّها ؟ قالَ : وكَيفَ يَستَطيعُ أن يَشرَبَها ولَها مَوادُّ!
الدرّ المنثور ـ به نقل از عِكرِمه ـ : مولاى لقمان، مست شد و با گروهى شرط بست كه آب درياچه اى را بنوشد . وقتى به هوش آمد، فهميد كه چه شرطى [مُحال] بسته است. لقمان را خواست و به او گفت: تو را براى چنين مشكلاتى پنهان داشته ام [ ، پس چاره اى بينديش] .لقمان گفت: «آنها را جمع كن» .وقتى گرد آمدند ، به آنان گفت: «بر سرِ چه چيز با او شرط بستيد؟» .گفتند: بر سرِ اين كه آب درياچه را بنوشد.لقمان گفت: «اين درياچه مواد و اجسامى دارد . آنها را جدا سازيد» .گفتند: چگونه مى توانيم اجسام آن را جدا كنيم؟لقمان گفت: «پس چگونه مى تواند آب را با آن اجسام بنوشد؟! » .
الدر المنثور : ج 6 ص 510 .