جَعْفَر بن اَبیطالب بن عَبْدالمُطَّلِب بن هاشِم - جَعْفَر طَیار
جَعْفَر از صَحابیانِ شجاعِ هاشِمی و برادرِ بزرگِ امیرالمؤمنینحضرت علی (ع) است که ده سال از آنحضرت مسنّتر بود .وی از نخستین گروندگان به اسلام محسوب میشود .
درموردِ چگونگی اسلام آوردنِ جَعْفَر که اندک زمانی بعد ازبرادرش : علی (ع) ، میباشد در کُتُبِ تاریخ آورده اند :روزی رسول خدا(ص) به نماز ایستاده و امام علی (ع) در سمتِ راست به آنحضرت اقتداء کرده بود . پدرشان : اَبوطالب ، پساز مُشاهَدَه این صَحْنَه ،خِطاب به جَعْفَر گفت :
صِلْ جَناحَ اِبْن عَمِّکَ وَ صَلِّ عَنْ یسارِهِ ! در سَمتِ چَپِ پسرعمویت قرار بگیر و نماز بخوان !
جَعْفَر بن اَبیطالب بلافاصِلَه در طرفِ دیگر پیامبر خدا(ص) به نماز ایستاد . این ماجرا قبل از فراخوانِ مردمِ مکّه از سوی آنحضرت به اسلامدر خانَه اَرْقَمْ بوده است .
با تشدیدِ آزار و اذیتِ مسلمانان در مکّه توسّطِ کُفّار ، جَعْفَر مأموریت یافت دوّمین گروهِ مسلمانان را به حَبَشَه انتقال دهد . این گروه شامِلِهشتاد و سه نفر مرد و هجده نفر زن بودند .
اَسماء بنت عُمَیسْ : همسرِ جَعْفَر نیز در این سفر حضور داشت .اَسماء زنی بسیار فهیم بود بطوریکه رسول خاتم (ص) از میزانِ دَرْکِ وی متعجّب میشدند .
جَعْفَر از بیانی بسیار فصیح و شیوا برخوردار بود و مستمعینِ خود را عمیقاً تحتِ تأثیر قرار میداد .
مشرکین پساز دریافتِ اخبارِ هجرتِ مسلمانان به حَبَشَه ،درصدد برآمدند تا آنان را به مکّه بازگردانند زیرا گسترشِ اسلام درحَبَشَه ، موجبِ تقویتِ مسلمین و بالا رفتنِ مقام و منزلتِ حضرت محمّد(ص)میگردید . در این راستا عَمْرو بن عاص همراه با عُمارَه بن وَ لیدو یا به قولی عَبْدالله بن اَبی رَبیعَه ، ضِمنِ هدایایی نزدِ نجاشی : پادشاهِ حَبَشَه اعزام شدند تا زمینه جلب و یا اخراجِ مسلمانان از آن کشور را فراهم کنند .
نمایندگانِ قُرَیش ، بدونِ آگاهی و اطّلاعِ مهاجرینِ مسلمان کهدر حَبَشَه حضور داشتند ، پساز تطمیعِ اطرافیان و درباریانِ پادشاه ، ضِمنِ انجامِ تشریفاتِ لازم و ملاقات با نَجاشی و اِهداءِ هدایا ، مسلمانان را عِدَّهای سرکش و نافرمان که دین و خدایانِ قُرَیش را دشنام دادهاندمعرّفی نموده و از شاه خواستند که آنان را به مکّه بازگردانَدْ .
سلطان حَبَشَه پیرمردی دور اندیش بود و لِذا دستور دادمهاجرینِ مسلمانان احضار شوند تا حرفهای آنان را نیز شنیده وتصمیم بگیرد .
جَعْفَر و مسلمانان بر نَجاشی وارد شدند لکن بر خلافِ سایرِ حاضرینِ در کاخ ، به خاک نیفتاده و فقط سلام کردند . شاه پرسید چرا در مقابِلِ من خاکبُوس نشدید ؟ جَعْفَرگفت : طِبقِ آئینِ اسلام ، ما فقط در برابرِ خداوند متعال سجده میکنیم .
نَجاشی سؤال کرد : آئینِ شما چیست ؟ جَعْفَر گفت : ما بُتپرست بودیم ،کارهای زشت انجام میدادیم ، همیشه در حالِ فساد بودیم ، ضعیفان را آزار داده و دختران را زنده بگور میکردیم و ... . جَعْفَر افزود : خداوند حضرت محمّد(ص) را با نامِ پیامبر خاتم(ص) مبعوث فرمود .آنحضرت به ما گفتهاند : خدا را بندگی کنیم! از بُتها دست بِکَشیم ! زکوه و خُمس بدهیم ! خونِ یکدیگر را نریزیم ! از فساد دوری کنیم !به زنانِ پاک تهمت نزنیم ! و ....
نجاشی : پادشاهِ حَبَشَه پرسید : آیا چیزی از آنچه که پیامبر تان(ص)آورده همراه داری ؟ جَعْفَر پاسخ داد : آری . نجاشی گفت : بخوان !
جَعْفَر قِرائَتِ سُورَه مریم را آغاز کرد تا به تِلاوَتِ آیات 25 و29 و آیاتِ بعد از آن رسید :
25) وَ هُزِّی اِلَیکِ بِجِذْعِ النَّخْلَه تَسَاقِطْ عَلَیکِ رُطَباً جَنِیاً
(ای مریم) این تنه نخل را به طرف خود تکان ده ! رُطَب تازهای بر تو فرو میریزد .
29) فَاَشَارَتْ اِلَیهِ قَالوُا کَیفَ نُکَلِّمُ مَنْ کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیاً- قَالَ اِنّی عَبْدالله...
پس مریم به نوزاد اشاره کرد . آنان گفتند چگونه با نوزادی که در گهواره هست میتوان سخن گفت ؟ نوزاد گفت : من بنده خدایم . خدا مرا کتاب داد و پیامبر م کرد . و هرجا که باشم ، با برکتم کرده است . و مرا به نماز و زکوه سفارش فرمود . نسبت به مادرم نیکوکارم نموده و گردنکش و نافرمانمنکرده است .
سلام بر من ! روزی که زاده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده بر انگیخته میشوم .
نَجاشی و درباریان پساز شنیدنِ آیاتِ مذکور ، عمیقاً متأثّر شده و گریستند .
روز بعد عَمْرو بن عاص مجدّداً نزدِ نَجاشی حاضر شد و گفت :مسلمانان درباره پیامبر تان :عیسَی بن مریم(ع) سخنی عظیم دارند .از آنان راجع به مسیح(ع)پرسشکن !
جَعْفَر در پاسخ به این سؤالِ نَجاشی ، آیه 171 سُورَه نِساء را قرائت کرد .
171) یا اَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوْا فِی دینِکُمْ وَ لَا تَقُولُوْا عَلَی اللهِ اِلَّا الْحَقَّاِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللهِ وَ کَلِمَتُهُ اَ لْقَیهَا إِلی مَرْیمَ وَ رَوحٌ مِنْهُ ...
یا اهل کتاب ! در دین خود غُلُوّ نکنید ! و درباره خدا غیر از حق نگوئید .مسیح : عیسَی بن مریم(ع)، فقط فرستاده خدا و کلمه (مخلوق) او ، و روحی از طرف او (خدا) بود که به مریم القاء نمود . پس به خدا و پیامبر ان ایمان آورید و نگوئید (خداوند) سه گانه است . (از گفتن این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است .خدا ،تنها معبودیگانه میباشد . او منزه استکه فرزندی داشته باشد . آنچه در آسمانها و زمین وجود دارد از آنِ اوست و برای تدبیر و سرپرستی آنها خداوندکافی است .
پادشاه با شنیدنِ این آیات ، تکَّه چوبی میانِ دو انگشتِ خود گرفتوگفت :
خدا را گواه میگیرم که عیسَی(ع) پسرِ مریم ، از آنچه شما گفتیدبه اندازه این تکَّه چوب هم بیشتر نیست .
وزیران ازگفته نَجاشی ناراحت شدند لکن وی بدونِ توجّه به عکسالعملِ منفی آنان ، مسلمانان را خِطاب قرار داده و اظهار داشت :
این سخنان و آنچه عیسَی (ع) آورده ، هردو از یکجا فرود آمده است . بروید ! شما در اَمان هستید و من حاضر نیستم در برابرِ کوهی از طلا ، کمترین آزاری به شما برسد . نَجاشی افزود : هدایای عَمْرو بن عاص و همراهش را پس دهیدکههیچ نیازی به آنها نداریم ! من این مسلمانان را هرگز تسلیم نخواهم کرد .
رسول گرامی اسلام(ص) طَی نامَهای ، حمایتِنَجاشی از مهاجرینِ مسلمان و پناه دادنِ به آنان را سپاسگفته و او را به اسلام دعوت کردند .آنحضرت با ارسالِ نامَه دیگری از وی خواستند که زمینهمراجعتِ مسلمین به مدینه را فراهم نماید .
نَجاشی مُقارِنِ سال هفتم هجری ، در حضورِ جَعْفَر بن اَبیطالب اسلام آوَرْد و مهاجرین را نیز با احترامِ شایسته به مدینه انتقال داد .
پیامبر اکرم(ص) بعد از پیروزی در غَزْوَه خَیبَر و هنگامِ بازگشت به مدینه ،با دیدنِ جَعْفَر فرمودند : نمیدانم به کدام یک از این دو موضوع خرسند باشم ، فَتْحِ خَیبَر و یا آمدنِ جَعْفَر .
پیغمبر خدا(ص) در سال هشتم هجری دستورِ سَرِیه مُؤتَه را صادر فرمودهو متعاقِبِ آن مسلمانان رهسپارِ شام شدند .
زَید بن حارثه ، ابتدا امیرِ این سَریه تعیین شده و مقرّر گردید پساز وی جَعْفَر بن اَبیطالب و در نبودِ ایشان ، عَبْدالله بن رواحَه نیروهای حاضر در سَریه را رهبری نماید .
زَید در آغازِ نبرد به شهادت رسید و مسئولیتِ سَریه به جَعْفَر بن اَبیطالب واگذار شد .
جَعْفَر در این جنگ بیشاز نَوَد زخم برداشت و درحالیکه هردو دستِ او قطع گردیده و پرچم را مابینِ بازوانِ خود گرفته بود ، با ضَربَه شمشیرِ یکی از رومیان دو نیم شد . ایشان در زمانِ شهادت ، سی و سه سال سِنّ داشت .
رسول خدا(ص) پساز شهادتِ جَعْفَر ، همان روز به منزلِ وی رفته و فرزندانِ او به نامهای عَبْدالله ، عَون و محمّد را موردِ نوازش قرار دادند وبه این ترتیب اَسماء بنت عُمَیسْ : همسرِ جَعْفَر از شهادتِ شوهرش مُطَّلِعگردید . رجوع به سَرِیه مُؤتَه
آنحضرت سپس خِطاب به فاطِمَه سلام الله علیها فرمودند که سه روز جهتِ خانواده جَعْفَر ، غذا تهیه و ارسال دارد . مسلمانان از آن پس ، این عمل را به عنوانِ سنّتِ رسول الله(ص) اجرا میکردند .
به نَقل از حضرت محمّد(ص) آورده اند که : خداوند به عِوَض دو دستِ قَطع شده جَعْفَر در سَرِیه مُؤتَه ، دو بال به وی ارزانی داشتکه با آنها در بهشت پرواز میکُنَد .
جَعْفَر را به همین علّت ذوجَناحَین : صاحبِ دو بال و طَیار : پروازکننده ،لَقَب دادند .
نقل است که جَعْفَر بن اَبیطالب در سیما ، بسیار شبیه به رسول اکرم (ص) بوده است .
منبع: سیمای صدر اسلام، علی شهبازی، 1392، سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران