توكّل كنندگان
بحار الأنوار عن ابن شهر آشوب : أمرَ نَمرودُ بجَمعِ الحَطَبِ في سَوادِ الكُوفَةِ عِند نَهرِ كُوثا مِن قَريَةِ قطنانا و أوقَدَ النّارَ ، فعَجَزوا عَن رَمي إبراهيمَ ، فعَمِلَ لَهُم إبليسُ المَنجَنيقَ فرُمِيَ بهِ ، فتَلقّاهُ
جَبرئيلُ في الهَواءِ فقالَ : هَل لَكَ مِن حاجَةٍ ؟ فقالَ : أمّا إلَيكَ فَلا ! حَسبيَ اللّه ُ و نِعمَ الوَكيلُ ، فاستَقبَلَهُ مِيكائيلُ فقالَ : إن أرَدتَ أخمَدتُ النّارَ ، فإنَّ خَزائنَ الأمطارِ و المِياهِ بِيَدي ؟ فقالَ : لا اُريدُ ! و أتاهُ مَلَكُ الرِّيحِ فقالَ : لَو شِئتَ طَيَّرتُ النّارَ ! قالَ : لا اُريدُ ! فقالَ جَبرئيلُ : فاسألِ اللّه َ ، فقالَ : حَسبي مِن سُؤالي عِلمُهُ بِحالِي .
بحار الأنوار ـ به نقل از ابن شهر آشوب ـ : نمرود دستور داد در اطراف كوفه، نزديك رود «كُوثا» از آبادى قطنانا، هيزم جمع كردند و آتش افروخت. اما [مأموران او] نتوانستند ابراهيم را در آتش بيندازند. ابليس براى آنان منجنيق ساخت و به وسيله آن ابراهيم به طرف آتش پرتاب شد . جبرئيل خود را به ابراهيم، كه در ميان هوا بود، رساند و گفت: آيا حاجتى دارى؟
ابراهيم فرمود: به تو نه! خداوند مرا بس است و او نيكو حمايتگرى است. ميكائيل پيش او آمد و گفت: اگر بخواهى آتش را خاموش مى كنم؛ زيرا خزانه هاى باران ها و آب ها در اختيار من است؟ ابراهيم فرمود: نمى خواهم!
فرشته باد نزد او آمد و گفت: اگر بخواهى آتش را به هوا مى برم! ابراهيم فرمود: نمى خواهم! جبرئيل گفت: پس، از خدا بخواه. ابراهيم گفت: او خود حال مرا مى داند و نيازى به سؤال نيست.
بحار الأنوار : 71/155/70.