امين
السيرة النبويّة لابن هشام عن ابن اسحاق ـ في بِناءِ الكَعبَةِ قَبلَ البِعثةِ ـ : ثُمّ إنّ القَبائلَ مِن قُرَيشٍ جَمَعَتِ الحِجارَةَ لبِنائها، كُلُّ قَبيلَةٍ تَجمَعُ على حِدَةٍ ، ثُمّ بَنَوها ، حتّى بَلَغَ البُنيانُ مَوضِعَ الرُّكنِ ـ يَعني الحَجَرَ الأسوَدَ ـ فاختَصَموا فيهِ ، كلُّ قَبيلَةٍ تُريدُ أن تَرفَعَهُ إلى مَوضِعِهِ دُونَ الاُخرى ···
ثُمّ إنّهُمُ اجتَمَعوا في المَسجِدِ و تَشاوَروا و تَناصَفوا ، فزَعَمَ بَعضُ أهلِ الرِّوايَةِ : أنّ أبا اُمَيّةَ بنَ المُغيرَةِ بنِ عبدِ اللّه ِ بنِ عُمرَ بنِ مَخزومٍ ـ و كانَ عامَئذٍ أسَن
قُرَيشٍ كُلِّها ـ قالَ : يا مَعشَرَ قُرَيشٍ ، اجعَلوا بَينَكُم فيما تَختَلِفونَ فيه أوّلَ مَن يَدخُلُ من بابِ هذا المَسجِدِ يَقضي بَينَكُم فيهِ ، ففَعَلوا . فكانَ أوّلَ داخِلٍ علَيهِم رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فلَمّا رأوهُ قالوا : هذا الأمينُ ، رَضِينا ، هذا محمّدٌ
فلَمّا انتَهى إلَيهِم و أخبَروهُ الخَبَرَ ، قالَ صلى الله عليه و آله : هَلُمَّ إلَيَّ ثَوبا ، فاُتِيَ بهِ ، فأخَذَ الرُّكنَ فوَضَعَهُ فيهِ بِيَدِهِ ، ثُمّ قالَ : لِتَأخُذْ كُلُّ قَبيلَةٍ بناحِيَةٍ مِن الثَّوبِ ، ثُمّ ارفَعوهُ جَميعا ، ففَعَلوا ، حتّى إذا بَلَغوا بهِ مَوضِعَهُ وَضَعَهُ هُو بِيَدِهِ ، ثُمّ بَنى علَيهِ .
السيرة النبويّة ، ابن هشام ـ به نقل از ابن اسحاق ، آن جا كه از موضوع ساختن كعبه پيش از بعثت سخن مى گويد ـ : قبايل قريش براى ساختن كعبه سنگ جمع كردند و هر قبيله اى جداگانه جمع آورى مى كرد. آنها پايه هاى كعبه را بالا بردند تا به جايگاه ركن ـ يعنى حجر الاسود ـ رسيد. در اين هنگام با يكديگر بحثشان شد و هر قبيله اى مى خواست او حجر الاسود را در محل خودش قرار دهد نه ديگرى···
آنها در مسجد جمع شدند و به مشورت پرداختند و هر يك ديگرى را به انصاف دعوت كرد. بعضى از راويان گفته اند : ابو اُميّة بن مغيرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم كه در آن سال مسن ترين
فرد قريش بود، گفت : اى گروه قريش! بياييد اولين كسى را كه از در اين مسجد وارد شد داور ميان خود قرار دهيد. قريش موافقت كردند. نخستين كسى كه بر آنان وارد شد، رسول خدا عليه السلام بود. وقتى قريش او را ديدند گفتند : اين مرد امين است، ما قبول داريم، او محمّد است
چون پيامبر به آنها رسيد، موضوع را به اطلاع ايشان رساندند. حضرت فرمود: پارچه اى برايم بياوريد. پارچه را آوردند. پيامبر حجر الاسود را برداشت و با دست خود روى پارچه گذاشت و سپس فرمود : هر قبيله اى گوشه اى از پارچه را بگيرد و همگى آن را بلند كنيد. قريش اين كار را كردند و وقتى به محل نصب رسيد، پيامبر آن را با دست خود برداشت و در جايگاهش قرار داد و آنگاه روى آن را ساخت.
السيرة النبويّة لابن هشام : 1 / 209.