|     |     |  EN |   AR   

ياد مرگ

ياد مرگ

امام صادق عليه السلامـ در حديثى كه در آن ، قصّه داوود عليه السلام را فرمود ـ:او بيرون رفت و به خوان ...

  • ۱۳:۵۶ ۱۳۹۸/۱۲/۲۴
ياد مرگ
متن عربی
الإمام الصادق عليه السلامـ في حَديثٍ يَذكُرُ فيهِ قِصَّةَ داوودَ عليه السلام ـ:إنَّهُ خَرَجَ يَقرَأُ الزَّبور ، وكانَ إذا قَرَأَ الزَّبورَ لايَبقى جَبَلٌ ولا حَجَرٌ ولا طائِرٌ إلاّ جاوَبَتهُ . فَانتَهى إلى جَبَلٍ ، فَإِذا عَلى ذلِكَ الجَبَلِ نَبِيٌّ عابِدٌ ، يُقالُ لَهُ : حِزقيل ، فَلَمّا سَمِعَ دَوِيَّ الجِبالِ وأصواتَ السِّباعِ وَالطَّيرِ عَلِمَ أنَّهُ داوودُ عليه السلام ، فَقالَ داوودُ عليه السلام : يا حِزقيل ، تَأذَنُ لي فَأَصعَدَ إلَيكَ؟ قالَ : لا . فَبَكى داوودُ عليه السلام ، فَأَوحَى اللّه ُ إلَيهِ : يا حزقيلُ ، لا تُعَيِّر داوودَ وسَلنِي العافِيَةَ . قالَ : فَأَخَذَ حِزقيلُ بِيَدِ داوودَ ورَفَعَهُ إلَيهِ . فَقالَ داوودُ عليه السلام : يا حِزقيل ، هَل هَمَمتَ بِخَطيئَةٍ قَطُّ؟ قالَ : لا . قالَ : فَهَل دَخَلَكَ العُجبُ بِما أنتَ فيهِ مِن عِبادَةِ اللّه ِ ؟ قالَ : لا . قالَ : فَهَل رَكَنتَ إلَى الدُّنيا فَأَحبَبتَ أن تَأخُذَ مِن شَهَواتِها ولَذّاتِها؟ قالَ : بَلى ، رُبَّما عَرَضَ ذلِكَ بِقَلبي . قالَ : فَما كُنتَ تَصنَعُ إذا كانَ ذلِكَ؟ قالَ : أدخُلُ هذَا الشِّعبَ فَأَعتَبِرُ بِما فيهِ . قالَ : فَدَخَلَ داوودُ عليه السلام الشِّعبَ ، فَإِذا سَريرٌ مِن حَديدٍ عَلَيهِ جُمجُمَةٌ بالِيَةٌ وعِظامٌ فانِيَةٌ ، وإذا لَوحٌ مِن حَديدٍ فيهِ كِتابَةٌ ، فَقَرَأَها داوودُ عليه السلام فَإِذا هِيَ : أنَا أروَى بنُ سَلَم ، مَلَكتُ ألفَ سَنَةٍ ، وبَنَيتُ ألفَ مَدينَةٍ ، وافتَضَضتُ ألفَ بِكرٍ ، فَكانَ آخِرُ عُمُري أن صارَ التُّرابُ فِراشي ، وَالحِجارَةُ وِسادَتي ، وَالدّيدانُ وَالحَيّاتُ جيراني ، فَمَن رَآني فَلا يَغتَرَّ بِالدُّنيا .
ترجمه فارسی
امام صادق عليه السلامـ در حديثى كه در آن ، قصّه داوود عليه السلام را فرمود ـ:او بيرون رفت و به خواندن زبور پرداخت، و هر گاه زبور مى خواند ، همه كوه ها و سنگ ها و پرندگان ، با او هم صدا مى شدند. به كوهى رسيد. بر آن كوه ، پيامبرى عابد بود كه به او حِزقيل مى گفتند. او چون همهمه كوه ها و صداى درندگان و پرندگان را شنيد ، دانست كه داوود عليه السلام است. داوود عليه السلام گفت: اى حِزقيل! اجازه مى دهى كه به نزد تو فراز آيم؟ حزقيل گفت: نه. داوود عليه السلام گريست. خداوند به حزقيل وحى فرمود كه: «اى حزقيل! داوود را سرزنش مكن، و از من ، عافيت بخواه». پس ، حزقيل ، دست داوود را گرفت و به سوى خود ، بالا كشيد. داوود عليه السلام گفت: اى حزقيل! آيا هرگز قصد گناهى كرده اى؟ گفت: نه. داوود گفت: آيا از اين كه عبادت خدا را در پيش گرفته اى هرگز دچار غرور شده اى؟ گفت: نه. داوود گفت: آيا هرگز ميل به دنيا كرده اى و دوست داشته اى كه از خواسته ها و خوشى هاى آن برگيرى؟ گفت: آرى ، گاهى به دلم خطور كرده است. داوود گفت: در اين صورت ، چه مى كنى؟ گفت: به اين درّه مى آيم و از آنچه در آن است ، عبرت مى گيرم. داوود عليه السلام وارد درّه شد . تختى آهنين ديد كه بر آن ، جمجمه اى فرسوده و استخوان هاى پوسيده است، و نيز لوحى از آهن كه در آن چيزى نوشته بود. داوود عليه السلام آن نوشته را خواند . چنين آمده بود: «من اَروى پسر سَلَمْ هستم . هزار سال پادشاهى كردم، و هزار شهر بساختم، و با هزار دختر ، عروسى كردم؛ امّا سرانجام خاك ، بسترم شد و سنگ ، بالشم و كرم ها و مارها همسايگانم. پس ، هر كه مرا مى بيند ، نبايد فريب دنيا را بخورد».
كمال الدين : ص 524 ح 6 ، الأمالي للصدوق : ص 159 ح 157 كلاهما عن هشام بن سالم ، تفسير القمّي : ج 2 ص 231 ، روضة الواعظين : ص 484 كلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 14 ص 25 ح 3 .