مَثَل پيامبر صلى الله عليه و آله...
كنز العمّال : قال رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله : إنّما مَثَلي و مَثَلُكُم و مَثَلُ الأنبياءِ كمَثَلِ قَومٍ سَلَكوا مَفازَةً غَبَراءَ ، لا يَدرونَ : ما قَطَعوا مِنها أكثَرُ أم ما بَقِيَ ، فحَسَرَ ظُهورُهُم و نَفِدَ زادُهُم و سَقَطوا بَينَ ظَهْرانَيِ المَفازَةِ فأيقَنوا بالهَلَكَةِ ، فبَينَما هُم كذلكَ إذ خَرَجَ علَيهِم رجُلٌ في حُلّةٍ يَقطُرُ رأسُهُ، فقالوا : إنّ هذا لَحَديثُ عَهدٍ بالرِّيفِ، فانتَهى إلَيهِم فقالَ : مالَكُم يا هؤلاءِ ؟ قالوا : ما تَرى ؟! حَسَرَ ظَهرُنا و نَفِدَ زادُنا و سَقَطنا بَينَ ظَهرانَيِ المَفازَةِ ، و لا نَدري ما قَطَعنا مِنهُ
أكثَرُ أم ما بَقِيَ علَينا ؟ قالَ : ما تَجعَلونَ لِي إنْ أورَدتُكُم ماءً رِوَىً و رياضا خُضرا؟ قالوا: نَجعَلُ لَك حُكمَكَ ···
فأورَدَهُم رياضا خُضرا و ماءً رِوَىً، فمَكَثَ يَسيرا فقالَ : هَلِمُّوا إلى رياضٍ أعشَبَ مِن رياضِكُم ، و ماءٍ أروى مِن مائكُم ، فقالَ جُلُّ القَومِ : ما قَدَرنا على هذا حتّى كِدْنا ألاّ نَقدِرَ علَيهِ ! و قالَت طائفَةٌ مِنهُم : أ لَستُم قَد جَعَلتُم لهذا الرّجُلِ عُهودَكُم و مَواثيقَكُم أن لا تَعصُوهُ و قَد صَدَقَكُم في أوَّلِ حَديثِهِ ، و آخِرُ حَديثِهِ مِثلُ أوَّلِهِ ؟! فَراحَ و راحُوا مَعهُ، فأورَدَهُم رياضا خُضرا و ماءً رِوىً ، و أتى الآخَرينَ العَدُوُّ مِن تَحتِ لَيلَتِهِم، فأصبَحوا ما بينَ قَتيلٍ و أسيرٍ .
كنز العمّال : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حكايت من و شما و پيامبران، حكايت گروهى است كه بيابانى خشك و سوزان را مى پيمايند و نمى دانند مسافتى را كه پيموده اند بيشتر است يا آنچه مانده؟ خسته و كوفته مى شوند و توشه شان به پايان مى رسد و در وسط بيابان مى افتند و يقين مى كنند كه از بين مى روند. در همين حال ناگاه مردى حُلّه بر تن در حالى كه از سرش آب مى چكد، نمايان مى شود. آن عدّه مى گويند: اين مرد ، تازه از آبادى مى آيد. پس، چون به آنها مى رسد مى گويد: هان! شما را چه شده است؟ آن
عده مى گويند: مى بينى كه از نفس افتاده ايم و توشه مان تمام شده و در وسط اين بيابان از پا در آمده ايم و نمى دانيم بيشتر راه را پيموده ايم يا كمترش را؟ آن مرد مى گويد: اگر شما را به آبى گوارا و باغ و بستانهاى سرسبزم برسانم، به من چه مى دهيد؟ آنها مى گويند: هر چه تو بگويى فرمان خواهيم برد···
آن مرد آنها را به باغهايى سرسبز و خرم و آبى گوارا مى رساند و پس از درنگى كوتاه به آنها مى گويد: برخيزيد تا شما را به باغ و بستان هاى سرسبزتر از اين جا و آبى گواراتر از اين آب ببرم. اما بيشتر آن عدّه مى گويند: چيزى نمانده بود كه به همين مقدار هم دست نيابيم. ليكن گروهى از ايشان مى گويند: مگر با اين مرد عهد و پيمان نبستيد كه نا فرمانيش نكنيد! او در آغاز به شما راست گفت و اين حرفش هم مانند حرف اوّلش راست است. پس اين گروه با او به راه مى افتند و او آنها را به باغهايى خرّم و آبى گوارا مى رساند. اما ديگران [همان جا مى مانند و ]شب هنگام گرفتار شبيخون دشمن مى شوند و صبحگاه از آنان چيزى جز كشته و اسير باقى نمى ماند.
كنز العمّال : 1015.